روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

13 ماهگی نازگلمون

      ماهگیت مبـــــــــــــــارک نازگل مامان  فدات بشم عروسکم که 13 ماهه شدی . اخی...... نوشتم نازگل. یاد اون روزای قبل ازبدنیا اومدنت افتادم اخه یکی از کاندیدا برای انتخاب اسمت نازگل بود اما بابا موافق نبود. به هر حال روژینازم 13 ماهه که با نفسهای تو جون میگیرم.تو درودنه مامانی .  نباتم./// بعضی موقعها که صدات میکنم نبات یاد اون جوجه تو خونه مادر بزرگه / برنامه مورد علاقه بچه گیهام/ میفتم.که خیلی هم ناز بود .//// چند روزیه حسابی لووووووس شدی و بهونه میگیری و الکی برای مامان وبابا ناز میکنی . اینقدر ناز داری که اصلا نمیشه بهت حرفی بزنیم سریع بغض میکنی و گریه میکنی. مثلا دستتو میکنی تو لیوان اب وبازی می...
24 آذر 1392

اواخر 12 ماهگی روژیناز

روژیـــــــــــــــــــــــــناز مامان فقط 3 روز مونده تا 13 ماهگیت. فدای عسلی خودم بشم که خیلی خیلی شیرینه.دختر نازی مامان چند شبی میشه که شبها خیلی زود میخوابی و مامان دلش برات تنگ میشه مثله الان که دلم هواتو کرده . فکرمیکنم چون صبحها زود بیدار میشی شبها زودتر میخوابی.اتفاقا اگه برنامه خوابت اینجوری بشه خیلی خوبه و منو بابا راضی هستیم که زود خوابی.اخه قبلا که شبها دیر میخوابیدی خیلی اذیت میکردی و اخرش مجبور میشدم ساعت 2 یا 2 ونیم به زور بخوابونمت . چند روزه حس میکنم از لحاظ عاطفی ازت دور شدم .نمیدونم چرااااااااااااااا . شاید مثل قبل نیستم وکمتر وقت برات میذارم و کمتر باهات بازی کنم. عزیزم سعی میکنم که جبرانشون کنم .ببخش منو..... خوشگل...
18 آذر 1392

یه روز بارونی قشنگ و اولین خانه بازی رفتنه دوستای نانازی

دختر گل مامان ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام. عشقم عاشقتم . عزیز دلم چند روزی میشد که دلم میخواست با محیط بیرون از خونه بیشتر اشنا بشی. و همچنین با نی نی های همسن خودت. این بود که دیروز از مامان درسا جون خواستم که اگه موافقه باهم ببریمتون یه خانه کودک یا مرکز اموزشی.... اتفاقا مامانه درسا جون هم قبل از تولدت بهم همچنین پیشنهادی رو داده بود اما چون هر دومون در گیر کارهای تولد بودیم زیاد اهمیت ندادیم .اما دیروز هر دومون مشتاقانه تصمیم گرفتیم که دخملی هارو ببریم تا کمی با محیط اجتماعی اشنا بشن . اول  میخواستیم ببریمتون مرکز اموزش دو زبانه اما بعد از سرچ کردن تو اینترنت و تماس گرفتن متوجه شدیم که ترم جدید شروع شده...
14 آذر 1392

اولین تنهایی ایستادن دخملی

 خدارو شکر که عزیز دله مامان 2 روزی میشه که حالش بهتر شده . و فقط یکم ابریزش بینی داره که امیدوارم که اونم زودتر خوب بشه کلوچه جونم . از اون قرمزی های روی پوستت بگم که فردای همون روز که روی پوستت ظاهر شد دلم طاقت نیاورد وبردمت دکتر. و اقای دکتر گفت که  یه نوع حساسیته و دارو و  2 تاامپول داد که در 2 روز مداوم باید میزدی. الهی مامان فدات بشه. خیلی تو این چند روز اذیت شدی.وقتی وارد مطب میشدیم تا امپول بزنی سریع از لباس سفید خانما میفهمیدی  که کجا اومدیم و شروع میکردی به گریه. امیدوارم که دیگه این روزای بد تکرار نشه دختر نازنینم. وااااااااااااااای دخترم منو بابا دیشب خیلی خوشحال شدیم چون شما برای اولین بار و بدون کمک کسی ا...
7 آذر 1392

واکسن یکسالگی

روژیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنا گلی این چند روز اصلا خوب نبود بخاطر اینکه شما همش مریض بودی و بهونه گیر و ............. خوب بزار از اولش برات تعریف کنم .2 شنبه هفته پیش قرار بود که ببرمت برای واکسن. روز قبلش خیلی استرس داشتم وهمه کارامو کردم که 2 شنبه هیچ کاری نداشته باشم و در بست در اختیار شما باشم . و مرخصی هم گرفتم و کلاس نرفتم.///با اینکه  از ساعت 3 تا 7 بعداز ظهر فقط باید میرفتم اموزشگاه اما ترجیح دادم که نرم و پیشه شما خانم خانما باشم و خودم ازت مراقبت کنم/// یکشنبه حس کردم یکم ابریزش بینی داری و بعضی اوقات هم تک سرفه ای میکردی تمام اینا هم دلیلش اینه که شما تقریبا 2 هفته ای میشه با پتوت لج کردی و اصلا نمیذاری ک...
2 آذر 1392
1